لعنتی

داره بارون میاد...منم باز به هم ریختم...به زمین و زمان لعنت...به من...به همه چیز...به تو که این همه بی رحمی...کارایی که کردم و نفهمیدی...بدی هایی که کردی و باز نفهمیدی...حالا دیگه گذشته...یه وقتایی دلم برات تنگ میشه...آره هنوز دلم تنگ میشه...ولی نمیخوام بهت زنگ بزنم...نمی خوام ازت خبر بگیرم...بستمه هرچی خوردم کردی...هرچی بهم بد کردی...هرچی خودتو از سرمم زیادی فرض کردی...می خوام باشی ببینی...ولی نیستی...نیستی ببینی هنوزم منه احمق بخاطرت بهم می ریزم...بخاطرت بیدار می مونم...دیگه بجای نفرین دعات میکنم...هنوزم دستام به دعاست...عشق من که کشکی نبود...من که دروغگو نبودم...تو بودی...من که نبودم...چجوری ازت بگذرم...تو ساده گذشتی...((ما از نظر ظاهر به هم نمیاییم))آره یادمه...یادمه دروغاتو...دوستت دارماتو...ای روزگار...تو که نخواستی...من چرا خودمو کوچیک کنم؟