اینم یه احساس کوتاهه دیگه:

عشق چنین احساسی به شما می دهد...

                 نمی توانید سکوت کنید و نمی دانید چه بگویید... .

عشق حرکت به سوی بی نیاز شدن است

 تا آنجا که اگر از آن در گذری ،

به زندگی هم محتاج نخواهی بود...

پس آگاه باش و به نیستی چنان درآی

که گویی تو را هیچ رغبتی به  هستی نیست...

عشق،مفهومی از نیاز و جهان در معاشقه با فهم خویشتن است ...

بر هر که بنگری او را به قدر دانش خویش ،به عشق ورزیدن مشتاق خواهی یافت

تفاوت تنها در اندازه ی فهم ماست !

عشق مسئله ی ساده ایست که یک مجهول بیشتر ندارد...

دلیل این همه پیچیدگی که می بینی تعدد در معلوم های ماست.

اگر تو را تاب آن نباشد که دیگری را بیازاری

هوش باش که دیگر تو را نیازی به جست و جوی عشق نیست...

این تویی که باید جست و جو شوی!

در مقام محبت ،همواره،انتظار به جبران آنچه می کنیم در اندیشه ء ماست...!

اما در مفهوم عشق کسی به این داد و ستد نمی اندیشد...

آنان که از این طایفه اند بی حساب می بخشند...!

عشق ،کارساز نخواهد شد اگر عقل را خرابکار کرده ایم ...

تیر های آرزو هرگز کارگر نمی شوند اگر کمان همت را از جنس خوب نساخته ایم...!

عشق همان تیغی ست که مدام آن را بر رگ اندیشه می زنیم و عقل مدام از خود می پرسد چرا؟

با عشق بیامیز و با عقل بساز زیرا آفریدن هنریست که بی و جود این دو میسر نمی شود.