L 0 \/ e E e E e

من و تنهایی و غم ولی بدونه یاد تو

L 0 \/ e E e E e

من و تنهایی و غم ولی بدونه یاد تو

فردی از پروردگار درخواست کرد

تا بهشت و جهنم را به او نشان دهد

خداوند پذیرفت.

او را وارد اطاقی نمود

که جمعی از مردم در اطراف دیگ بزرگ غذا نشسته بودند.

همه گرسنه ، ناامید و در عذاب بودند.

هر کدام قاشقی داشت که به دیگ می رسید

ولی دسته قاشقها بلندتر از بازوی آنها بود

به طوری که نمی توانستند

قاشق را به دهانشان برسانند.

عذاب آنها وحشتناک بود!

آنگاه خداوند فرمود:

اکنون بهشت را به تو نشان می دهم.

او به اطاق دیگری که درست مانند اولی بود وارد شد

دیگ غذا...

جمعی از مردم...

همان قاشقهای دسته بلند...

ولی در آنجا همه شاد و سیر بودند

آن مرد گفت: نمی فهمم!!!

چرا مردم در اینجا شادند؟

در حالی که در اطاق دیگر بدبختند؟

با آنکه همه شرایط یکسان است؟

خداوند تبسمی کرد و گفت:

خیلی ساده است

در اینجا یاد گرفته اند که

یکدیگر را تغذیه کنند

هر کسی با قاشقش غذا در دهان دیگری می گذارد

چون ایمان دارد که

کسی هست که در دهانش غذائی بگذارد

نظرات 3 + ارسال نظر
نایت اسکین سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 07:30 ب.ظ http://night-skin.com/topblog

سلام دوست عزیز
سری جدید و کاملا متفاوت و جذاب انتخاب وبلاگ برتر ماه آغاز شد
فقط کافیست ثبت نام کنید
توضیحات کامل در صفحه تاپ بلاگ امده است
موفق باشید

حسین سه‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:24 ب.ظ http://mitra.blogsky.com

سلام

این داستان یک واقعیته اما کمتر کسی اونو میبینه
با آرزوی موفقیت

علی سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:00 ب.ظ http://www.asmaniabi.blogfa.com

چرا غمها نمیدانند که من سلطان غمهاییم
بیا ای دوست با من باش که من تنهای تنهایم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد