L 0 \/ e E e E e

من و تنهایی و غم ولی بدونه یاد تو

L 0 \/ e E e E e

من و تنهایی و غم ولی بدونه یاد تو

اینم واسه ی همه ی اونایی که خودشون می دونن....

ما کاری به حکم نداریم... حکم رو کاغذ مال محکمست،اصلیت حکم ماله خداست ... که مامنش ریخته و گل ریزون می کنیم واسه کسی که آزاد می شه از این چهار دیواری که همه ی دنیا چهار دیواریه...قلمه مرتضی علی،یه مرد که واسه شرف و ناموسش 12 سالو کشیده وجدانش بیشتر از این پولاست که کاغذی...سلامتی 3 تن،ناموسو رفیقو وطن. ... سلامتیه 3 کس :زندونیو سربازو بیکس...سلامتیه باغبونی که زمستونشو از بهار بیشتر دوست داره،سلامتی آزادی ...سلامتیه زندونیای بی ملاقاتی... .

نیمه شب آواره و بی حس و حال ،در سرم سودای جامی بی زوال،پرسه ای آفاز کردیم در خیال ،دل به یاد آورد ایام وصال...از جدایی یک دو سالی می گذ شت یک دوسال از عمر رفت و بر نگشت ... دل به یاد آورد اول بار را ، خاطرات اولین دیدار را،هر نظر بازی آن اسرار را ...آن دو چشم مست آهو وار را... همچو رازی مبهم و سر بسته بود...چون من از تکرار ،اون هم خسته بود...آمد و هم آشیان شد با من او،هم نشین و هم زبان شد با من او،خسته جان بودم که جان شد با من او...ناتوان بود و توان شد با من او... دامنش شد خوابگاه خستگی ،این چنین آغاز شد دلبستگی... وای از آن شب زنده داری تا سحر وای از آن عمری که با او شد به سر مست او بودم زدنیا بی خبر،دم به دم این عشق می شد بیشتر... آمد و در خلوتم دم ساز شد،گفتگو ها بین ما آغاز شد...گفتمش،گفتمش در عشق پا بر جاست دل،گر گشایی چشم دل زیباست دل ،گر تو زو رعبان شوی دریاست دل بی تو شام بی فرداست دل ،دل ز عشق روی تو حیران شده در پی عشق تو سر گردان شده...گفت،گفت:در عشقت وفا دارم بدان ،من تو را بس دوست می دارم بدان...شوق وصلت را به سر دارم بدان...چون تویی مخمور خمارم بدان .با تو شادی می شود غم های من ،با تو زیبا می شود فردای من...گفتمش عشقت به دل افزون شده دل ز جادوی رخت افسون شده جز تو هر یادی به دل مدفون شده عالم از زیبائیت مجنون شده...بر لبم بگذاشت لعبی انی خموش... بر لبم بگذاشت لعبی انی خموش...طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش... در سرم جز عشق او سودا نبود بهر کس جز او در این دل جا نبود...دیده جز بر روی او بینا نبود؛همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود،خوبیه او شهره ی آفاق بود...در نجابت ،در نکوهی طاق بود. روزگار ؛روزگار اما وفا با ما نداشت...طاقت خوشبختیه ما را نداشت....پیش پای عشق ما سنگی گذاشت بی گمان از مرگ ما پروا نداشت...آخر این قصه حجران بود و بس...آخر این قصه حجران بود و بس...حسرت و رنج فراوان بود و بس...یار ما را از جدایی غم نبود ؛در غمش مجنون عاشق کم نبود...بر سر پیمان خود محکم نبود سهم من ازعشق جز ماتم نبود...با منه دیوانه پیمان ساده بست....با منه دیوانه پیمان ساده بست ،ساده هم آن عهد و پیمان را شکست...بی خبر پیمان یاری را گسست ،این خبر ناگاه پشتم را شکست؛آن کبوتر عاقبت از بند رست ،رفت و با دلدار دیگر عهد بست...با که گویم او که هم خونه من است...خصم جان و تشنه ی خون من است...بخت بد بین وصل او قسمت نشد...این گدا مشمول آن رحمت نشد...آن طلا حاصل به این قیمت نشد...عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست.با چنین تقدیره بد تدبیر نیست...از غمش با دود و دم هم دم شدم...باده نوش غصه ی او من شدم...مست و مخمور و خراب از غم شدم...ذره ذره آب گشتم کم شدم..آخر آتش زد دله دیوانه را... آخر آتش زد دله دیوانه را...سوخت بی پروا پره پروانه را...عشق من!عشق من ار من گذشتی خوش گذر،بعد از حتی تو اسمم را نبر...خاطراتم را تو بیرون کن ز سر...دیشب از کف رفت فردا را نگر...آخر این یکبار از من بشنو پند،بر من و بر روزگارم دل نبند...عاشقی را دیر فهمیدی چه سود...عشق دیرین گسسته تار و پود...گرچه آب رفته باز آید به رود...ماهیه بیچاره اما مرده بود...بعد از این هم آشیانت هر کس است...بعد از این هم آشیانت هر کس است...باش با او یاد تو ما را بس است!

نظرات 2 + ارسال نظر
پارسا شنبه 29 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 07:01 ب.ظ http://eshgh-tanhayi-marg.blogfa.com

سلام گلم
خوبی؟
چه خبر؟

Ashkan یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:30 ق.ظ

Eyvax kheli bahal bood

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد